سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خاطرات تازه کتابدار

صحافی

 

دیروز داشتم صحافی می کردم. به عبارت بهتر داشتم با چسب چوب و قلم مو قسمت های پاره پاره کتاب ها را (به قول یکی از اساتیدم کتاب های مثل قلب زلیخا را) به هم می چسباندم. چند بار به همکارم گفتم: کارم چطوره؟ فقط جواب می داد: خوبه. از لحنش متوجه شدم که خیلی هم کارم خوب نیست. وقتی به آخرین کتاب رسیدم، بالآخره پرسیدم: شما هم اینطوری صحافی می‌کنید؟ گفت: نه، ما با مقوا کار می‌کنیم. اینطوری بهتره و محکم کتاب رو می گیره. تو الان داری کتاب ها رو بزک(!) می کنی. اینجوری صحافی کردن هدر دادن بودجه است. یعنی چی؟

در قفسه ها دنبال کتاب هایی گشتم که صحافی شده بودند. معمولا در قسمت رمان فارسی(به خصوص از نوع عاشقانه اش) راحت پیدا می شود. وقتی چند کتاب صحافی شده با جلد مقوایی دیدم دلم گرفت. صحافی باعث شده که آنها همچنان در کتابخانه زنده باشند و خوانده شوند، با این وجود تازگی و جذابیت اولیه شان را در مقابل از دست داده اند.

******

بالآخره همکارانم قبول کردند که برگه دان را می شود از کتابخانه حذف کرد و این مسئله وقتی اتفاق افتاد که یکی دیگر از همکاران تازه وارد(البته من به نسبت ایشان یک ماهی تازه واردترم) با جدیت پیشنهاد داد که حذف شود و همکاران قدیمی تر با جدیت ایشان بیشتر به فکر حذف کردن آن افتادند. تا سه روز بعد از این تصمیم، تقریبا روزی ده دقیقه، درباره مضرات و معایب استفاده از برگه دان سخنرانی می شنیدم و من فقط در جواب لبخند می زدم.